امروز یکی به خاطر رفتن یکی‌از مهم ترین ادماش ناراحت بود. 
من میتونستم ارزش اون ادم براش رو تا حدی تصور کنم و میدونستم این ارزش فرا تر از تصور من بود و هست.
برگشتم به گذشته؛
زمانی که از دست دادن ادما برام درد داشت 
زمانی که برا رفتنشون گریه میکردم 
زمانی که اخرین سلاحم برا نگه‌داشتنشون ' لطفا نرو ' بود. 
نمیدونم چقد از اون موقع گذشته ولی به نظر زیاد میاد 
دیگه مزه ی اون احساساتو یادم نمیاد. همشون دادن تبدیل میشن به یه سری جزوه که عملا به دردم نمیخورن ولی باید باشن و بخونم تا فراموش نکنم.
تا‌ از چیزی که الان هستم‌ دور نشم 
مشتاقم ادمایی بیان تو زندگیم که جوری برام ارزشمند باشن، که حتی روزی نرسه که از سلاح اخر استفاده کنم.
 مطمئن باشم که همیشه هستن.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها