خانم "میم" همیشه به خاطر سیگار کشیدناش باهاش دعوا میکرد. ولی فک کنم آقای "الف" ، همه ی جمله هایی که حول محور

امیدوارم با همون لعنتیا خفه شی 

میچرخید رو دوست داشت. اخه کی بهتر از اون میتونست اینجوری نگرانیشو ابراز کنه. 

اون شب وقتی باز جلوی اخرین پنجره ی خونه - که پنجره ی همیشگیش بود - سیگار میکشید، رو به روش نشسته بودم. با خنده ی همیشگیش بهم گفت:

برو سریع در رو ببند. اگه "میم" بفهمه جفتمون باید رو کاناپه های خونه بخوابیم.

از خنده ی ارومش خندم گرفت. وقتی که داشتم دَرو چفت میکردم ازش پرسیدم:

تو که میدونی حرص میخوره چرا میکشی خب. برات ضررم داره.

دوباره با همون خنده چند لحظه قبلش بهم جواب داد: 

عادته. میدونی عادت، چیزِ خطرناکیه.

اره.اون داشت دقیقا راست میگفت. عادت حتی از سیگار تو دستشم خطرناک تر بود.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها